دست خودت نیست....دلت به چند واژه و به چند حرف ساده خوش است.....تقصیر خودت نیست دلت هنوز کودکانه با یک لبخند ساده خوش است.....تقصیر خودت نیست دلت با دست هایی مهربان قند آب می کند.....تقصیر خودت نیست بی چاره....بس که ساده ای.....
تقصیر خودت نیست که با اخم های ساده قهر می کنی...که با قهر های ساده گریه می کنی.....تقصیر خود نیست که مدام سر گردانی بین کجایی و جدایی.......مدام سرگردانی بین نیستی و نمی آیی......تقصیر خودت نیست بی چاره......بس که ساده ای....
تقصیر خودت نیست که مدام بر می گردی و می بینی نیست.....مدام دور خودت می چرخی و میبینی نیست....مدام التماس می کنی و میبینی نیست......تقصیر خودت نیست کمرت خم مانده....دست هایت دراز و خالی و مات ، درمانده....که لب هایت از سکوت زبانت سوخته.......تقصیر خودت نیست که بغض هایت سخت گلویت را چسبیده....تقصیر خودت نیست که باید سر به دیوار بنشینی....که باید خیره به لرزش دنیا بنشینی.........تقصیر خودت نیست بی چاره ....بس که ساده ای..........
حالا این منم که فقط دلم به حالت می سوزد.....بیا انگار هنوز هم جز خودم چاره ای نیست......بیا ناچارم خودم کنار دلهره هایت بنشینم...بیا که ناچارم خودم عصای خستگی هایت شوم.....بیا که باید خودم جور این بار سنگین بغض هایت را به دوش کشم....بیا بی چاره ی من....بیا ساده ی من.......بیا دلکم.........